قصههای شهر
عروسکهایی که بازیچه نیستند
چندسال قبل همکار پروژهای بودم که کارش نظرسنجی و بررسی بازار مصرفی سرگرمیهای کودکان بود. به همین علت به تعداد زیادی از اسبابفروشیهای پایتخت سر زدم و با صاحبانشان صحبت کردم. در آن صحبتها متوجه شدم که اوضاع کارشان کم رونق شده و به جز طیف خاصی از محصولاتی که فروش میروند دیگر آن نگاه سابق به عروسک و اسباببازی وجود ندارد.
گرچه جزو مخالفان بازیهای کامپیوتری نیستم اما فکر میکنم کاری که در دست گرفتن یک عروسک و بازی کردن با آن انجام میدهد، مقوله متفاوتی است. عروسک بازی آنقدر ماجرای مهمی هست که هیچوقت به هیچ بچهای نباید گفت تو دیگر از سن عروسک بازیات گذشته. حتی میخواهم پا را از این فراتر بگذارم و بگویم عروسک بازی از آن کارهایی هست که باید تا آخر عمر ادامه بدهیم!
مصداق حرف من البته آن خرسهای تپل و جانورهای پشمالویی نیستند که عاشقکان جوان به هم هدیه میدهند، بلکه منظورم یک نوع استعداد جان بخشی به اشیای پیرامون است که از داخلش ذوق و شادابی و سرزندگی میآید. اگر حرف من به نظرتان غریب میآید، به رسوم زندگی در گذشته نگاه کنید، برای آمدن باران عروسکی میساختند و میگرداندند، برای آمدن نوروز و بهار بز عروسکی میساختند و میرقصاندند، برای رفع بلا سوزن به عروسک فرو میکردند و هروقت دلشان پر غصه میشد حکایتشان را با عروسک سنگ صبور میگفتند. همه این کارها را هم با یک شور و هیجان جمعی انجام میدادند. آن هم آدمهایی به همان هیبت و سن و سال خود ما، بلکه هم پرهیبتتر!
خوب که فکر کنیم یادمان میآید که خودمان هم این سالها بین برنامههای تلویزیونی بیننده پروپاقرص خیلی از این برنامههای عروسکی بودیم و اصلا هم فکر نمیکردیم که دیدن آنها به معنی خردسالی است یا اینکه حرفهای بچهگانه به خوردمان میدهند.
حالا اگر خوب دیگ دلتان برای تجربه دوباره چنین حسی جوشیده، خوب است که هفته اول شهریور ماه خودتان را مهمان جشنواره عروسکی کنید. ممکن است با خودتان بگویید چه دل خوشی دارند آنها که در این وانفسای گرانی به فکر عروسک بازی هستند، یا چه خوشحالند که جشن برگزار میکنند، یا چه خوش خیالند که طرح شادپیمایی میچینند. من اما فکر میکنم آنها آدمهای بزرگی هستند که عروسک بازی را جدی گرفتهاند، به همان جدیتی که میشود بازیهای روزگار را دید و عروسکی ساخت که دل آدمی را گرم و سرخوش کند، در پایکوبی برای آمدن باران.
گیتی_صفرزاده
روزنامه_شرق