نقدی بر نمایش منو نمی بره با نویسندگی و کارگردانی زهرا صبری در هفدهمین جشنواره نمایش عروسکی
شهودی از یک خواب بلند و لحاف چهل تکه
شهودی از یک خواب بلند و لحاف چهل تکه 3
ایران تئاتر_رضا آشفته:نمایش «منو نمیبره» به کارگردانی زهرا صبری روز اول(۱ شهریور) هفدهمین جشنواره بین المللی نمایش عروسکی ساعت ۱۷:۳۰ و ۱۹:۳۰ در تالار چهارسو مجموعه تئاترشهر به صحنه می رود٬ به همین بهانه نقد نمایش را بازنشرکردیم.
انسان همواره در جهان با مسائل و مصائبی زیست می کند که این خود گستره معنایی برای مطرح شدن در عالم هنر به وجود می آورد. مرگ هم از آن مباحثی است که می تواند پایان بخش این همه فراز و نشیب در جریان زندگی باشد.
«منو نمیبره» عنوان نمایشی است برای مخاطبان نوجوان و بزرگسال که به نویسندگی و کارگردانی زهرا صبری در تالار گلستان مرکز تولیدات نمایش و نمایش عروسکی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان اجرا شده است. نمایشی که می خواهد بستر ساز تفکر برای نوجوانان و کشفی تازه برای بزرگسالان باشد. نوجوانان در آغاز بلوغ جنسی و تفکرند و می طلبد که در این دوره بحرانی در مواجهه با موضوعات خاص این دوران به راحتی بتوانند در حل و فصل آنها بکوشند. در این سن قابلیت های بسیاری برای تفکر کردن در آنان ایجاد خواهد شد چون بلوغ جنسی مواجهه با عقل و استدلال را فراهم خواهد کرد. اما بزرگسالان از این دوره عبور کرده اند و حالا با تجربه هایی تلخ و شیرین در روال عادی زندگی دست به گریبان هستند اما مشاهده یک روال رو به پایان که تداعی گر مرگ نیز باشد می تواند انسان را با نسبت های اشتباه و خطاهای بزرگش آشناتر کند و این گونه مخاطب می تواند با دانستگی مسیر بهتری را در زندگی تجربه کند.
رها شدن از حسرتها
مضمون منو نمی بره، درباره رها شدن از تمام حسرتها، دروغها، حسادتها، جداییها و خاطرههای تلخ و شیرین روزهای گذشته است؛ و این دقیقا همان روال عادیی است که هر آدمی آمیخته با خوب و بد چنین چیزهایی است. همیشه هم نمی توان خوب بود؛ چون گاهی ناخواسته یا خواسته انسان دچار خطاها و چالش های بی مورد خواهد شد اما زمانی ضریب خطاها کمرنگ تر خواهد شد که انسان بر وجوه انسانی اش آگاه تر شود و بنابر اصرار به انجام آن همواره این مسیر به زیستن را برای یک عمر تدارک ببیند. ما انسانیم و انسان جایز خطاست و این همه دین و فلسفه و اخلاق برای پرهیز از خطاها و نگریستن درست به زندگی است و انسان در این مسیر همواره رستگاری اش را جستجو می کند.
وضعیت فراذهنی
زهرا صبری به دنبال ایجاد یک وضعیت فراذهنی است و در این مسیر خواب را بسترساز چنین تحول و دگرگونی ای قرار داده است. بنابراین نوع تئاترش می تواند بیشتر تئاتر شهودی باشد و در آن درون انسان و انتزاع واقعیت محور مسائل مطروحه شده است.
این شهودی بودن باعث درک متافیزیکی از انسان و همه جوانب و ابعاد وجودی اش خواهد شد. می دانیم که انسان همواره در طول زندگی با خاطرات تلخ و شیرینی مواجه می شود و همه این داستان ها و رویدادها بیانگر یک شخصیت است که ماهیت درونی یا روحانی هر انسانی را می سازد. بنابر باورهای متافیزیکی هر انسان همواره حضور دارد و با از بین رفتن بدن پس از مرگ، انسان ماهیت روحانی خود را در هستی حفظ می کند و همچنان امکان حضور دارد.
شاید تحلیل اولیه ما از سبک و سیاق نمایش منو نمی بره، نمایشی اکسپرسیونیستی باشد چون در آن یک زن که شاید هم پایش لب بوم باشد و گذر عمر را پشت سر گذاشته و هر آن باید بمیرد، در این نمایش زندگی اش را مرور می کند و اگر این مرور اتفاق نیافتد حتما مرگ هم به سراغش نخواهد آمد. واگویه های رهبانو با یک خواب غریب آغاز می شود. خان دایی آمده و از سایه قوز رهبانو انتقاد می کند که این سایه فراتر از یک قوز معمولی می تواند برای انسان دردناک باشد و در آن عقده مندی ها و گرفت و گیرهای بسیاری هست که سد و مانع بزرگی هست برای تعالی و پیشرفت روحی وگرنه ماندن در نظم مادی و خلاصه شدن در نیازهای بدنی لطفی به حال انسان ندارد و همان بهتر که در شبی و در مرور همه این داستانها بتواند روح خود را دچار پرشی کند و خیلی زود بتواند خواب ابدی را برای خود تدارک ببیند.
متکی بر فضا
نمایش منو می بره از جمله نمایش های متکی بر فضاسازی و مبتنی بر ارائه تصاویر است که در قاب های متعدد ترکیب های درست تصویری از تلفیق بازی و عروسک ارائه می شود. بنابراین زمینه های فرم گرایانه با نوعی مفهوم سازی و ارائه نشانه ها سر سازگاری دارد و هدف این هست که این روایت چندگانه در ارائه فضا بتواند تاثیرگذار باشد.
رهبانو (با بازی بهناز مهدیخواه) خواب خان دایی (سعید ابک که یک صورتک بزرگ و یک قوز بزرگ بر پشتش دارد) را می بیند. این زن باید از قوز سایه اش رهایی یابد و این مهم زمانی محقق می شود که خروسی به نام آق کاکل بیاید و او را به سفر ذهنی در گذشته های دور و نزدیکش ببرد و تمام آن خاطرات و شخصیتهایی را که باعث بزرگ شدن این قوز سایه شده اند و از قوز خان دایی هم بسیار مشکل سازتر است، ببیند و در گفتگو با آنان خود را از آنها پاک گرداند.
سعید ابک حالا با عروسک خروس که سرش در یک دست، و بدن و دمش در دست دیگر قرار دارد، به دنبال یادآوری خاطرات ریز و درشت این زن از کودکی تاکنون هست که در جاهایی هنوز تلخی آنها باقی مانده است و یکی از آنها حسادتهای رهبانو به خواهر زیبایش تاج بانو هست که در این شب از او حلالیت می خواهد. یکی دیگر هم خاطرات دوران عاشقی اوست که بین او و یحیا گذشته است و حالا باید این عشق هم دوباره یادآوری شود بلکه بداند در زندگی چه فرازهایی هم داشته است.
این مسیر که حالت هزارتویی دارد، با بازی ها و عروسک ها مسیر درستی را طی طریق می کند و در نهایت رهبانو متوجه تمام اشتباهات و خطاهای بزرگش در زندگی خواهد شد و با گذر از این نابسامانی ها انگار روحش تازه و بلند مرتبه می شود و می تواند از قید و بندها در گذرد و خود را به مرحله ای والاتر سوق دهد که در آن یک خواب بلند چون مرگ متصور است.
شاید طنز در نوشتار و گفتارها می توانست به لحنی گویاتر و جذاب تر برای نوجوانان تبدیل شود؛ یعنی هنوز می شود این موقعیت را بهتر از اینها و شاداب تر از اینها هم نوشت و در اجرا به کار گرفت. به هر روی اگر قرار هست که نوجوانان سهم خواهان اصلی این متن باشند، این ترازمندی با طنز یک امکان پیروزمندانه برای چنین سن و سالی است.
یک لحاف چهل تکه
فضا خالی است و در آن خواب انگیزه تصویری غایی و توانمندی خواهد بود برای اینکه همه چیز حول و حوش آن فضاسازی شود. از خواب برمی خیزد اما در واقع همچنان در خواب به دنیای ناخودآگاهش پا می گذارد و این رهبانو را به هزارتوی ذهن می برد تا در آن ژرفای هستی اش خود را آن گونه که هست و نه آنگونه که می پندارد تماشا کند.
در این فضای خالی یک لحاف چهل تکه درست مثل همان قدیمی ها که هر تکه اش گویای قصه ای قدیمی است، پَهن هست و بازیگران دور آن جمع اند که هم بازی کنند و هم خاطره ها را زنده کنند و هم بتوانند ضمن تصویر فضاسازی کنند و در نهایت تاثیر شهودی بگذارند. این ذی نفوذ بودن در روح انسان می تواند گویای مطلب درشتی باشد که همه را می تواند تحت تاثیر قرار دهد.
این لحاف و بالش هایش می توانند در خدمت بازی و ارائه خرده موقعیت های در هم تنیده باشند. بنابراین در خالی شدن و موجز نگری هدفی بلند مرتبه تر موج می زند و همه چیز برای القای یک چیز واحد است و این خود شیوه نگری را به کار الصاق می کند و همانا تئاتر در آن جزء امکانات بهتر برای حضور انسان در عوالم روحی و ذهنی اش خواهد بود و چنین است که نمایش منو نمی بره، می تواند در فرآیند شهودی اش بیشتر همراهی را از سوی مخاطبانش داشته باشد. به هر روی بدیهی است که همه ما دچار این عقده مندی ها، کمبودها و گرفت و گیرهای فراوان هستیم و چنین هست که از آنها به راحتی دل نمی کنیم یا در فراموش خانه وجود آنها را چون عیوبی بزرگ برای توقف روح مان در بالندگی گرد آورده ایم و باید که این خرمن یکباره سوزانده شود که امکان پر پرواز برای روح فراهم آید. سینا ییلاقبیگی به عنوان طراح صحنه توانسته جولانگاه درستی برای حضور و خلاقیت بازیگران فراهم کند و هر المان در صحنه ضمن کاربردی شدن امکان بروز توانایی های بازیگران را فراهم می کند و درواقع کارگردان هم به عنوان هنرمندی خلاق در این نگاه موجز فرصت تبلور بیشترش را خواهد یافت.
مونا کیانیفر به عنوان طراح لباس به دنبال ایجاد فضایی منسجم هست که در آن یکرنگی ها بتواند این مسیر خلاقه را به لحاظ تصویری نمایان کند. بازیگر اصلی سفید پوشیده و گریم شده است که صورتش مات باشد. انگار باید از ماده و جسم تهی شود که بشود تصور کرد که اینها در جایی دیگر هستند. بازیگر بازی دهنده عروسک سیاه پوشیده که خود را در جهت بالندگی عروسک چون شیوه بونراکو به درستی حذف کند. همچنین سه بازیگر زن (فهیمه باروتچی، خاطره عیسوند، نازنین نادرور) لباس بنفش بر تن کرده اند که بر توهم فضا بیافزایند. به هر تقدیر نوعی کابوس و توهم در فضا حاکم هست و این سیر روحانی و ذهنی باید که به گونه ای متفاوت از واقعیت های روزمره به تماشا درآید که لباس هم بیانگر چنین خواسته ای است.
بهرنگ عباسپور به عنوان آهنگساز می تواند دقایق خاصی را به وجود آورد که هم بر آن فضای متوهم تاکید کند و هم در ورودی ها ویژه در کارزار متن و اجرا دلالت و کدهای درست را ایجاد کند و به گونه ای در هیپنوتیزم تماشاگران بکوشد.
با آنکه نورپردازی در این نمایش در جهت شهودی شدن اجرا بسیار موثر هست اما نور می تواند بهتر باشد؛ به ویژه اگر تئاتر نوجوانان را در اولویت قرار داده است. فضای تاریک چندان خوش آیند و مطلوب این گروه سنی نیست و با آنکه رضا حیدری طراح نور خلاقی است و می دانیم که به درستی زوایای کارش را می یابد و می داند چگونه ما را دچار تحولی بنیادین نسبت به دیده های نمایش کند اما در اینجا این بازی کامل نمی شود به ویژه برای نوجوانان که بالندگی ذهنی شان نیازمند نور بیشتری است و حتی موضوع این کار هم از تاریکنای وجود به سایه روشن ها و در غایت خود به روشنا می انجامد و این یعنی نور باید از تاریکی سیر رو به رشدی به سوی روشنا داشته باشد که چنین مسیری در فراز و نشیب نور به کار گرفته شده، وجود ندارد و تقریبا بیشتر فضا توام با تاریکی هست. به هر تقدیر در همین میزان کارایی هم موفقیت رضا حیدری مشهود هست و او می تواند نقطه های ورودی ذهن و متمرکز شدن بر اجرا را با نورهای چند جانبه اش فراهم کند اما فرآیند فضا می توانست دستکم برای بچه ها روال عادی تری داشته باشد و شاید این تناقضی است که کارگردان هنوز بر آن آگاهی نیافته که این اجرا دقیقا برای نوجوانان خواهد بود و بعد بزرگسالان هم می توانند از آن لذت ببرند.
بازی و شهود
در پایان می توان نتیجه گرفت که موفقیت این تئاتر در ایجاد فضای شهودی مرهون انتخاب و هدایت بازیگرانی است که توانسته اند در این فضا طوری بازی کنند که بتوانند اهداف شیوه اجرایی را متحقق سازند و یک تئاتر شهودی موثر را ارائه کنند
سعید ابک، و بهناز مهدیخواه در این نمایش ایفای نقش میکنند و هر دو نیز موفق هستند چون به این فضا و نقش واقف اند و برای این بازی تلاش مضاعفی کرده اند. سعید ابک فرقی نمی کند که خان دایی را بازی کند با آن صورتک بزرگ و یا در نقش خروس باشد که بسیار پر تحرک و سخت می نماید حضورش و یا اینکه نقش نامزد رهبانو را بر عهده بگیرد؛ در هر سه با ریزنگری حضورش را تاثیر گذار می نماید. بهناز مهدیخواه هم می داند که چگونه مسیر دگرگونی یک زن را در پیچ و تاب زندگی از پریشانحالی تا شادابی را رُخ نمایی کند. بقیه بازی سازان هم حضورشان با همان مرارت ها همراه است اما هماهنگی آنها دلالت بر حضور زیبایی سازانه یشان خواهد کرد و اینکه تمرین های بسیار چنین امکانی را برایشان فراهم ساخته است.