در حال بارگذاری ...
...

کوچک‌ترین نمایش از انتهای دنیا به کارگردانی ازکیل گارسیا رومئو از فرانسه

از ماست که بر ماست یا تلاش برای بیهوده زیستن

رضا آشفته: "کوچک‌ترین نمایش از انتهای دنیا" نوشتۀ مشترک لارن کاییون و ازکیل گارسیا-رومئو و به کارگردانی ازکیل گارسیا- رومئو برای مخاطبان بالای ۱۲ سال به صحنه می‌رود.

در این نمایش نگاهی دوباره به تمدنمان داریم که در آن زندگی تنها به پول وابسته است. جهانی پوچ، جایی که انسان‌ها زمان‌شان را در ارزش‌های مادی از دست می‌دهند و بدون یافتن شرافت‌شان در آن سرگردانند.

کلیت اجرا در یک بازنگری ذهنی حال و هوای متفاوتی از یک نمایش قصه‌گو می‌یابد و در کل چیزهایی را نشان می‌دهد که بر خلاف آن چکیدۀ دو سه خطی دربرگیرندۀ نکات بارز و برجسته‌ای است و ما را برآن می‌دارد که علاوه بر آن به نکات دیگری نیز فکر کرده و درک و دریافت ما با گسترش معنایی و بدون چهارچوب‌های مقرر سمت و سو داده شود.

نمایش در یک سازۀ دو طبقه‌ای اجرا می‌شود و تماشاگران بهتر است که روی نیمکت‌هایی در چهارسویش به تماشا بنشینند. این نوع رودررویی ما را در مقابل ما قرار می‌دهد چون علاوه بر اجرا، تماشاگران نیز در پس زمینه‌اش هویدا می‌شوند؛ یعنی آنچه می‌بینیم از خود ماست و به اصطلاح ضرب‌المثل فارسی از ماست که بر ماست.

به گونه‌ای این دو طبقه بر هم سوار است که انگار در یکی هنرمندانه عروسک‌ها یا در واقع شخصیت‌ها و آدم‌ها آفریده می‌شوند و در طبقۀ بالا آنها دچار زیست و زندگی شده‌اند و انگار همان مسیر پوچ را تا به پیری درنوردیده‌اند. دو پیرمرد و یک پیرزن ماحصل این عروسک‌های  میله‌ای است که در آنجا ایستاده یا نشسته‌اند. فرجام از پایین لحظاتی را برای بازی‌دهندگی‌شان در نظر گرفته می‌شود.

جهان پایین انگار معطوف به خلق‌شدن است و اینکه آغازی است برای بودن... این بودن هم در بازی یک موجود فرار و بازیگوش و شبیه یک میمون وروجک در مواجهه با یک بازی‌دهنده و سازندۀ عروسک اتفاق می‌افتد. بعد می‌بینیم که در آنجا عروسک‌های متعددی در حال ساخت و ساز هستند و در لحظاتی نیز آنها به بازی گرفته می‌شوند. یک عروسک چاق و چله در بازی با یک ماشین تایپ نامه‌ای را می‌نویسد که بعد این نامه در پاکت قرار می‌گیرد و توسط ادارۀ پست روی ریلی قرار می‌گیرد و انگار بسته‌بندی و ارسال می‌شود!  این نامه به جهان بالاسر فرستاده می‌شود و به دست یک پیرمرد می‌رسد که روی سنگ چینی نشسته است و دارد باد می‌خورد از یک پنکۀ برقی که شاید هم المانی از باد باشد. به هر تقدیر او یک ته خطی است و به پایان جهان رسیده و دیگر هیچ تحرکی ندارد!!

این مواجهۀ پایین و بالا همچنان ادامه دارد. یکبار دیگر با مردی دیگر و در دادن چمدان‌های ریز و درشت که تداعی گر سفرهای متعدد هستند تداوم می‌یابد و بعد این بازی با پیرزن در مواجهۀ ابرهای متعدد پیگیری می‌شود که سر آخر سفینه‌ای بالا سرش به پرواز در می‌آید که شاید نشانۀ سفر به جهان دیگر باشد... یعنی مرگی برای اینان در نظر گرفته شده است. شاید این پوچی هم در این مسیر بیهوده‌ای باشد که در آن هیچ چیزی دستگیر آدم‌ها نخواهد شد. این نیز برمی‌گردد به مفهومی کلی و فلسفه‌ای، برای درک بهتر بودن و زیستن... البته رنجی در آن هست که ریشه در مادیات و مال‌اندوزی‌های دنیوی دارد و همه نیز متوجه‌اش هستند اما انکارش می‌کنند و دوباره یکی دیگر از ما به این بیهودگی و رسیدن به پوچی دامن می‌زند و... .

طراحی ازکیل گارسیا-رومئو نمود فضایی فراذهنی است برای درک هستی و بیان کلی اجرا نیز هستی‌شناسانه است و به شیوه‌ای جمع و جور دارد ما را متوجه گزاره‌های درونی‌تر از ماهیت انسان می‌کند که قرار است سر از کجا درآورد. بازی‌دهندگی ایسام کادیچی نیز بسیار پرتکاپو و خلاقه است که گاهی نیز تیری هِت به کمکش می‌آید که جهان عروسک‌ها ما را متوجۀ بضاعت و فعل و انفعال درونی‌مان کنند. بنابراین تحرک بسیار است و در این سازۀ بسته همه چیز گویای بسیاری از چیزهاست و ما از آن نشانه ها به مفاهیم ملموس‌تر و عینی‌تری رهنمون خواهیم‌شد. آهنگسازی ساموئل سراندور نیز در القاگری چنین فضایی می‌کوشد و ما را در این افسونگری‌ها به نرمای جان همراهی می‌کند؛ ما باید در این فضا قرار بگیریم و آنچه باید در درون اتفاق بیفتد و ته نشین مفاهیم در ما ممکن شود؛ شاید برای یک اکثریتی به مرور زمان چنین شود که این در نمایشی فلسفی و عارفانه ما را در مقابل دنیا و دنیاداری دارد واکسینه می کند.